کلانتر نانسفید توی قطار تنهاست
و دنبالِ رفیق میگردد
تا با او صحبت کند و حرفهای خندهدار بزند. کمکم، فضولی توی کارِ مَردم، باعثِ گرفتاریاش میشود و سه تا ساندویچ میدزدد!!! بعد هم باید
بهجای
یک دختر خانم خوشگل برود خانه و زندگی آقای خواستگار جوان را ببیند!
فکر میکنی چه کسی اسکلت را
توی چمدان گذاشتهاست؟
فکر میکنی این دختر و پسر
عاشق به هم میرسند؟
فکر میکنی کلانتر نانسفید دوست وراج پیدا
میکند؟
قصههای کلانتر نانسفید را بخوانید!
او هیچوقت یک مشکل ندارد!!!
چون همیشه یک مشکل
بزرگ دارد!!!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.